حاج عباس و زن خرابه نشین
افزوده شده به کوشش: Astiage
شهر یا استان یا منطقه: ?
منبع یا راوی: سید ابوالقاسم انجوی شیرازی
کتاب مرجع: عروسک سنگ صبور صفحه ۷۷
صفحه: 45-46
موجود افسانهای: -
نام قهرمان: حاج عباس
جنسیت قهرمان/قهرمانان: انسان
نام ضد قهرمان: -
در افسانه حاج عباس و زن خرابه نشین مثل اغلب افسانه ها کمک و دستگیری از بینوایان و افتادگان توصیه می شود. حاج عباس با دیدن فقر و ناتوانی مردم از سفر حج منصرف میشود اما همراهان او همه جا او را جلوتر از خود می بیند و حاج عباس با این که با این کار ثوابی بالاتر از دیگران به دست می آورد.
در زمان قدیم مردی بود به : نام عباس عباس می خواست برای زیارت خانه خدا به مکه برود یک روز از خانه بیرون آمد تا همسفرهاش را ببیند و روز حرکت قافله را بپرسد وقتی از خانه خارج شد زنی را دید که رفت به خرابه دور افتاده و ترسناکی عباس سیاهی به سیاهی زن دنبالش رفت ببیند در آن خرابه چه کار دارد نگاه کرد دید زن مرغ مرده ای را برداشت و زیر چادرش گرفت و برد. عباس مات و مبهوت ماند که این زن این مرغ مرده را برای چه برداشت و آن را می خواهد چه کار کند عباس آهسته آهسته و پاورچین پاورچین دنبال زن راه افتاد، دید زن دوباره به یک خانه خرابه وارد شد که توی آن خانه خرابه چند تا بچه بودند تا زن را دیدند خوشحال شدند. زن مرغ مرده را پاک کرد و در دیگی گذاشت و اجاق را روشن کرد و دیگ را روی اجاق گذاشت عباس که این ماجرا را دید شستش خبردار شد که بچه ها یتیم و گرسنه اند و زن هم بیوه است و آبرومند از رفتن مکه منصرف شد و برگشت و پول هایی را که میخواست خرج راه کند آورد و به زن داد و گفت این پول ها را بگیر و خرج خودت و بچه ها بکن و هر چه در این دیگ هست بریز دور زن پولها را گرفت و به مرد خیرخواه دعا کرد چند روز بعد همسفرهای عباس آمدند و گفتند: عباس حاضر باش امروز حرکت میکنیم عباس گفت: «من برام گرفتاری پیش آمده و نمی توانم به مکه بیایم قافله به طرف مکه حرکت کرد. همسفرها هر چه رفتند دیدند عباس است که جلوشان دارد میرود. آنها تعجب کردند، با خودشان گفتند: «چطور شد عباس با ما نیامد ولی حال خودش داره جلو جلو می رود. خلاصه به مکه هم که رسیدند عباس را دیدند که با آنها خانه خدا را زیارت می کند و اعمال و مراسم حج را به جا می آورد. آن وقت شنیدند که کسی با صدای بلند فریاد میزند و میگوید حاج عباس حاجی واقعی است.» آنها تعجب کردند که این چه سری است. وقتی به شهر خودشان برگشتند اول به خانه حاج عباس رفتند و از او پرسیدند: «تو چرا با ما نیامدی و خودت تنها رفتی؟ حاج عباس خیلی تعجب کرد و گفت من مکه نبودم. آنها گفتند: «چرا بودی و همه جا جلوی ما حرکت میکردی حاج عباس هم قصه زن خرابه نشین و مرغ را براشان تعریف کرد و گفت «راستش این است که من هر چه داشتم به آن زن دادم تا خرج خودش و بچه هایش بکند و به این جهت به مکه نیامدم. آنها گفتند: « پس در اثر همین عمل خیر بود که تو به ثواب و اجر مکه رفتن رسیدی و حاجی واقعی تو هستی.